مستانه عرشیا :: 84/12/18:: 1:9 عصر
یکی بود یکی نبود
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود
نه ستاره
نه سرود
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
53574